دو چشم شعبده بازت دو گوی جادویی
دو کهکشان جدا بر مدار ابرویی .
به خواب می بری ام با اشاره ای کوتاه
به خواب سرخترین باغ آلبالویی _
که در تمامی عمرم به خوابم آمده است
که در تمامی عمرم ...
چه عِطر شب بویی _
تمام فاصله ام با " تو" را تصرف کرد
" تویی که حرف دلت را به من نمی گویی
تویی که تاب غرور ستاره را داری
تویی که برکه ی آرامبخش این قویی
تویی که گونه ی خیس گواه عشقت را
برای اینکه ندانم ... همیشه می شویی "
تمام فاصله ام با " تو " را تص ...ور کن
پلنگ گیر بیفتد به دام آهویی !!!
چه می شود ؟
: ضربان درخت می میرد
نمی رسد دگر از یک ستاره سوسویی !
در این مجال که این انتخاب ، اجباریست
نمی شود که به یک مرد گفت : ترسویی
نمی شود به خدا ... کار سحر و جادو نیست
دو چشم شعبده بازت دو گوی جادویی .