آخرین خاطره دفتر را میتوان تیره نکرد
بر سکوت پر مرغان سپیدی که در آن زندانیست
خار و خاشاک نریخت، حرف و نقطه نگذاشت.
روی این مزرعه برفی رنگ، میتوان راه نرفت
می توان قصه نوشت،
می توان شعر نگاشت.
قابی از رویا هاست
میشود از مه بی رنگ گذشت
دشتی زیبا دید
میتوان بین دو کوه پر برف
خط رودی باریک
نرم و آهسته کشید.
پشت خط خردگی دفتر ها
ته آشوب خطوط جملات
میتوان خواب کشید،
با سکوتی از وهم
آسمان برپا کرد ، هر کجا ابر دمید
یاد یک خاطره رفت،شاد یا غمگین شد
روز بارانی ساخت،
شکل لبخند کشید.
میتوان در خمش آخر یک کوچه پیر
بغض بمبست نوشتن ها را
با دو بیت آرامش، یک غزل واره نمود
همچو یک حس غریب
یا که چون آه کشید.
میشود همچو نسیم
با سر انگشت نگاه
دور میدان بلورش چرخید
شاعری بود وجودش،
یک بغل شعر سپید،
یاد از آزادی کرد
روی این بوم سکوت
میشود داد کشید.
میتوان دهقان بود، همتی والا داشت
مزرعی ساخت ز افکار سپید
داس رویا برداشت
جای هر شاخه خشک کلمات
بوته مهر و محبت را کاشت
میوه عشق و صداقت را چید.
میتوان یک دم از این دنیا را
با همه تنهایی
تهی داشت
ز هر چه غم و حسرت و درد
آخرین برگه یک دفتر را
میتوان مشق نکرد.