سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و مردى از او خواست تا ایمان را به وى بشناساند ، فرمود : ] چون فردا شود نزد من بیا ، تا در جمع مردمان تو را پاسخ گویم ، تا اگر گفته مرا فراموش کردى دیگرى آن را به خاطر سپارد که گفتار چون شکار رمنده است یکى را به دست شود و یکى را از دست برود . [ و پاسخ امام را از این پیش آوردیم و آن سخن اوست که ایمان بر چهار شعبه است . ] [نهج البلاغه]
 

 
   

نمی خواهمت برو.........................! - بسوز... این همه آتش سزای توست
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:65
 

ایدین :: 84/1/21::  11:40 صبح

به سختی نفس می کشید ، خس خس سینه اش خیلی راحت شنیده می شد،قلبش با قدرت تمام می تپید نگران این بود که نکند طرف مقابل نیز صدای تپش قلبش را بشنود . مدتها بود که برای چنین لحظه ای خود را آماده کرده بود.ولی الان که این موقعیت فراهم شده بود تمام مکانیسم وجودش به هم ریخته بود،زبانش گویی دچار لکنت مادرزاد شده بود و از ترس آشکار شدن آن نیز هیچ چیز نمی گفت. و طرف مقابل هم بدون اینکه این همه کلنجار رفتن او را با خود متوجه شود هم چنان با حالتی عاشقانه منتظر سخن گفن او بود تا با تمام وجود کلمات عاشقانه اش را ببلعد.با اینکه چند دقیقه ای بود که با سکوت می گذشت ولی او هنوز نتوانسته بود بر مشکلات درونی اش غلبه کند . هر دم ندایی از درون به او نهیب می زد که بگو آنچه را که می گفتی ولی هرچه می کرد توانایی این کار را در خود نمی دید ، اصلا گویی تمام وجودش لمس شده بودو بی حس .
شاید سخت ترین لحظه زندگی آن موقعی است که مجبور باشی به کسی که دوستش داری
بگویی : نمی خواهت ، برو .
ولی او باید این کار را می کرد چون طرف مقابلش را با تمام وجود دوست داشت و نمی خواست یک نفر دیگر را هم مانند خود قربانی بلای خانمانسوز ایدز ببیند . این تمام سخنانی بود که یک الهام درونی در او زمزمه می کرد.به ناگاه تصمیم خود را گرفت تصمیمی که شاید به اندازه تمام عشق می ارزید ؛ چشمانش را محکم بست تا دیگر هیچ چیز را نبیندو آن دو چشم معصوم و دوست داشتنی نتواند او را از تصمیمش منصرف کند . و سپس با صدایی بلند و حاکی از درد فریاد زد : نمی خواهمت برو ...
و با چشمان بسته و با تمام سرعت دوید تا از او دور شود و سخن دیگری به میان نیاید
و چند لحظه بعد جسد بیجان او را با چشمان بسته با اتو مبیلی که خون او بر رویش پاشیده بود
به پزشکی قانونی منتقل کردند .

موضوعات یادداشت

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

31963

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
نمی خواهمت برو.........................! - بسوز... این همه آتش سزای توست
::لوگوی دوستان::































::لینک دوستان::
آتش عشق
موازی
عاشق
سرزمین کتاب
خورشید خانم
قاصدک
پایگاه ادبی خزه
گلناز
سخن
واژه
کلاغ
دوات
ادبکده
دانلود موسیقی
شاعرانه ی دختر خاکی
ایران کلیپ
کلیپ پارت
انجمن نمایش عروسکی داول
معلم
فال حافظ
ایران فال
::آوای آشنا::
::نوای سوختن::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::