چون دوستت می دارم
حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد
من زرد می شوم
روسری زرد ت که از کوچه عبور می کند
عاشق می شوم
و تا کفش های رفتنت جفت می شوند
غریب می مانم
وتنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو
من سبز می مانم
که نیلوفرانه دوستت می دارم
نه مانند مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث بر ده اند
با طعم غریزه نشخوار می کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم
دیوار باید ها
دیوار
این دیوار لعنتی
سهم آسمانم را تنگ کرده
من ازین " هیچ آباد" همیشه
تنها آسمانش را دوست می دارم
با پروانه هایش
که مادرانه گرد رویاهای زرد و نارنجی گاه گاه من
گریه های بی هنگام مرا
گواهی می دهند
و گرنه سر تا پای زمین را در من اگر بریزی
غزلی نمی ارزد
که تصویر غزالم را در من
] قاب می گیرد
کاشکی این دیوار ها ,ا
این دیوارهای لعنتی
در باید های هیچکس شکوفه نمی داد
آن وقت آسمان از آن من بود و
چتری همیشه
برای پر وانه ها