چه چیز میانِ آدمها عوض شده ؟
نمرة کفشها ، نمرة عینکها ، رنگِ لباسها
یا رنج که هیچ تغییری نمیکند ؟
خندیدن
در خانهای که میسوخت :
ــ زبانی که با آن فکر میکردم
آتش گرفته بود .
دیگر هیچ فکری در من خانه نمیکند
شاید خطر از همینجا پا به وجودم میگذارد .
سکوت کلمهایست که برای ناشنواییمان ساختهایم
وگرنه در هیچچیزی رازی پنهان نیست .
کسی عریان سخن نمیگوید
شاعرانِ باستانشناس
شاعرانِ بیکار ، با کلماتی که زیاد کار کردهاند .
چه چیز ما را به چنگ زدنِ اشیا
به نوشتن وادار میکند ؟
ما برایِ پس گرفتنِ کدام « زمان » به دنیا میآییم ؟
آیا مُردنِ آدمها
اخطار نیست ؟
چرا آدمها خود را به گاوآهنِ فلسفه میبندند ؟
چه چیز جز ما در این مزرعه درو میشود
چه چیز ؟
من از پیچیده شدن در میانِ کلمات نفرت دارم
چه چیز ما را از این توهّم ــ زندهبودن ــ
از این توهّم ــ مُردن ــ نجات خواهد داد ؟
پرنده یعنی چه
از چه چیزِ درخت باید سخن بگویم
که زمان در من نگذرد ؟
خندیدن
در خانهای بزرگتر
که رفتهرفته زبانش را
خاک از او میگیرد
و مثلِ پارچهای که روی مُردهها می کِشند
آن را روی خود میکِشد . ■