ازهمان روز ازل،آب گذشـت از سر من
چه غم ار باد برد خرمن خاکسـتر من
من به این خواستن و باختنم ساخته ام
بیخودی پا مکش ای حوصله از باور من
اولین بارِ دلم نیست که افتاده به خاک
شرمساراست زمین از دل خاکی تر من
گر خوشیهای مرا دوست به بیداد گرفت
بعد از این دربدری دلخوشـی دیگر من
گله ای نیست اگر عاقبـتم مرگ شود؛
آخرین سهم من وخاطر غـم پرور من
هرگز ازخیره سری دست نخواهم برداشت!
مشو بی فایده ای عشق ! ملامتگر مـن