بگذار آسمان ، آنگونه که هست
در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد
بگذار تا که ماه ، حتی به زیر ابر ، در این سیاه شب
آرامشی به قلب سپید توآورد
شاید کمی گذشت ، شاید تبسم در چشم روزگار ، شاید که مشق صبر
تکلیف رزگار نه چندان به کام ماست
بگذار زیر و بم این زمین سخت ، با پای خسته تو ، گفتگو کند
تا "هو" توان به خاطر آینه هدیه داد ، دیگر چه جای آه
شاید قبول جهان ، آن چنان که هست آغاز زندگی است
آنجا که واژه ها ، به هیاهو نشسته اند
شاید که شاخه گلی از سکوت ناب ، آواز زندگی ست
بگذار اگر فاصله ای هست بین ما تا روز ماندگاری دیوار سرد قهر،
یک پنجره ، برای دیدن هم هدیه آوریم
بگذار ، پیکر تب دار روزگار ، در برکه ی گذشت ، پاشویه ای کند
آنجا که ناتوان کلام خسته ، به فریاد می رسد
دیگرسکوت نقطه ی پایان گفتگوست
گاهی تحمل خاری درون دست
شیرین تر ازلطافت گل های زندگی است
بگذار تا به دشت جدایی در این زمان ، بارانی از طراوت بخشش ، سفر کند
بذری به دشت مهربانی هم هدیه آوریم ، و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم
وقتی که شرم ، می چکد از چشم خیس دوست
چشمان پرسش خود را تو بسته دار
لبخند مهربان تو در چشم شرمناک
یعنی بیا ، دوباره تو را دوست دارمت
شاید که سلام آغاز گفت گوست
شاید ، برای رسیدن به شهر عشق
این اولین قدم
از خود گذشتن است