سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان کوچک است؛ هر چند بزرگسال باشد و دانا بزرگ است؛ هر چند کم سال باشد . [امام علی علیه السلام]
 

 
   

بهار 1384 - بسوز... این همه آتش سزای توست
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:2
 

ایدین :: 84/1/13::  3:20 صبح

امشب دوباره عطر تو را بو کردم
خاطراتت دوباره زنده شد
و به یادت اشک ریختم
چقدر جایت کنارم خالی شد
امشب دوباره عطر تو را بو کردم
یادم امد که با من بودی
دوباره با غم  خو کردم
کاش می امدی
و من از شوق به اسمان می رفتم
باران می شدم
قطره ای روی رخت می گشتم
عطر تو در فضا می پیچید
و من
همیشه عطر تو را بو می کردم
امشب دوباره عطر تو را بو کردم...

موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/13::  3:14 صبح

شمیم و بوی زندگی

دمیده بر زمین سرخ

شنیده شد صدای تو

ز جای جای خاک سست

و چشمهای منتظر

کنون در انتظار توست

بیا بگو دوباره میشود

که از دل سترگ خاک

و زیر توده های یخ

به زیر بارش تگرگ

و گردباد حادثه

و بعد لرزش زمین

وسیلهای جان فزا

دوباره عشق را جوانه زد

ترانه ها دوباره خواند

دوباره شعرها سرود

تبسم دوباره را

به روی گونه ها نشاند

دوباره می شود گشود

پنجره را به دشت سبز

به جنبش زمین لخت

به جای جای زندگی

به نهر های آب نو

دوباره باز می شود

به آسمان نظاره کرد

به ابر های در گذر

و می توان امید بست

به گرمی چراغ دشت

به غنچه های وا شده

به نغمه های زندگی

به کوچه های منتظر

به موج و ساحل امید

به دور دستهای دور

به انتهای بی کران

و می شود دوباره باز

مثال آن زمین سرد

شروع کرد،به زندگی

شروع کرد،به عشق

آری

تا بهار می آید

زندگی باید کرد

عشق باید ورزید

نور باید پاشید

دشت را خرم کرد

چون رود جاری شد

چون موج جریان داشت

چون گل خندان بود

از کوه بالا رفت

در دشت جاری شد

از غم خالی شد

امروز آفتابیست

آسمان هم آبیست

زندگیها جاریست

مغزها را باید شست

آفتابی تر شد

زندگی رود روان است

ره به دریا دارد

قطره هایش ماییم

راهی دریاییم

فرصتی تا دریا

پیش رومان باقیست

لحظه ها هم جاریست

عمرما هم،آنی است


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/12::  5:50 صبح

گمت کردم

یکباره دیدم بیشتر از اونچه که می خواستم از دست دادمت
صدات کردم
فریادت زدم,دنبالت گشتم
اما یا من نتونستم پیدات کنم
یا تو نخواستی بیای بیرون
از کجا؟ از تو خودت  از تو وجودت  از توی درونت
من گمت کردم و با از دست دادنت دوباره به خودم پناه بردم
اما نه فقط به خودم
به دیگرانی که شاید باورشون برام سخت بود
ولی می فهمیدمشون
و تو به جای اینکه دنبال من بیایی,من رو دور زدی
تا دیگر نیابمت
تو تنهایی را که پر کرده بودی
 دوباره از نو به من هدیه دادی
!من ندیدمت,تو چشمانت را بستی
!من نشنیدمت,تو گوشهایت را گرفتی
و ما چه بی غرض بازی پر رمزی را باختیم
.که بازیگرانش خودمان بودیم 

موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/12::  1:39 صبح

چقدر بزرگی

 


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/11::  1:11 صبح

من به خودم رسیده ام ....

به یک باور بیست وشش ساله ی گنگ مبهم

و هنوز هم خودم را پیدا نکرده ام

و نمی دانم که اصلا چرا هستم و چرا باید باشم !!!

( بیست و شش سال از این اتفاق می گذره و من هنوز هم درک نکردم که چرا انسانها معتقدند لحظه تولد زیباترین لحظه زندگی ست !!!)

من خودم را می بینم که هر روز مثل دیروز از خواب بیدار می شود و تمام کارهای تکراری دیروز را انجام می دهد ...مثل یک رباط یا یک عروسک کوکی ....

من خودم را می بینم که هر روز در جستجوی چیز تازه ایست و نمی داند که آن چیست فقط می گردد و پیدا نمی کند و باز هم می گردد و می گردد اما.....

من خودم را می بینم و دلم را که هر روز با من قهر می کند و هر وقت هم فرصت پیدا می کند مدام بهانه می گیرد و بیقراری می کند و هنوز هم نمی دانم که حرف حسابش چیست!!!

من خودم را می بینم که گاهی احساس می کند به آخر خط رسیده و مرگ را به هر چیز دیگری ترجیح می دهد و گاهی آنقدر شاد است که قلبش مثل قلب یک گنجشک می زند و دلش می خواهد که زمان بایستد وحرکت نکند ...

من خودم را می بینم ... خودم را و تمام صفات خوب و بدم را....

و گاهی تصویر مبهمی از پیری و مرگم را می بینم و تصویری از سنگ قبرم و قطره اشکی را که ممکن است برای من و به خاطر من از گونه ای به زمین بچکد ....

و حال من به یک باور بیست و شش ساله از خودم رسیده ام

و بعد هراسان می شوم که من که هستم چه هستم و چرا باید باشم و اصلا به کجا باید برسم ؟؟؟

احساس می کنم که خودم را گم کرده ام ....

آه من گم شده ام در این باور بیست و شش ساله ام ....


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/11::  1:1 صبح

اتاق تنهایی من غار کوچکی ست
که پنجره ی آن، تا انتهای بهشت باز می شود
چشمه ای از نور ایمان در عمق وجودش جریان دارد
و من، در کنار این چشمه و پنجره،‌آواز می خوانم
من، با آب چشمه وضو می گیرم، و در انتهای غار نماز عشق میخوانم

و در تمام درونم باوریست از مهربانی تو و بزرگی تو
که هر روز انگشتان خسته ی مرا
که به سوی تو بلند می شود محکمتر می کشد
تا حتی بادهای سرگردان هم نتواند
امید را در لابه لای واژه های مبهم انگشتانم دور کنند ...

***

وقتی در شب راه میرفتم
و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم
از کنارم گذشت..


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/11::  12:59 صبح

دوباره دلم واسه قربت چشمات تنگه
دوباره این دل دیون واست دل تنگه
وقت از تو خوندن ستاره ترانه هام
اسم تو برای من قشنگترین آهنگه
***
بی تو یک پرنده اسیر بی پروازم
با تو اما می رسم به قله آوازم
اگه تا آخر این ترانه با من باشی
واسه تو سقفی از آهن با صدام می سازم
***
با یک چشمک دوباره
من و زنده کن ستاره
نذار از نفس بیافتم
تویی تنها راه چاره
***
آی ستاره آی ستاره
بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه
تو رو یاد من میاره
***
تویی که عشقم از نگاه من می خونی
تویی که تو تپش ترانه هام پنهونی
تویی که هم نفس همیشه آوازی
تویی که آخر قصه من می دونی
***
اگه کوچه صدام یه کوچه باریکه
اگه خونم بی چراغه چشم تو تاریکه
می دونم آخر قصه می رسه به داد من
لحظه یکی شدن تو آینه ها نزدیک
***
با یک چشمک دوباره
من و زنده کن ستاره
نذار از نفس بیافتم
تویی تنها راه چاره
***
آی ستاره آی ستاره
بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه
تو رو یاد من میاره!


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/11::  12:57 صبح

او جامِ صافی بود نوشیدند

او قرص نانی بود خوردند

او جامه سرخ و سپید کولیان بود

پوسیدگی های رداشان را

با تکیه هایش خوب پو شاندند

او بی ترازو سوی تو امد.

 

ای پایتخت قرن خون الود

ای زخمی ِ سردی

با او چه کردی..؟


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/10::  4:19 صبح

نمی دانم چرا با خود چنین می کنم .این احوال خراب وپریشان ما را که به یار گوید. حال ، حال عشق است با غم عشق چه تدبیر می توان کرد .این ره که ره عشق به نامی زده اندش به کجا خواهد رسید . دوری از رخ یار را که می تواند تحمل کند که من دومی باشم . چنان از دوری رخ او در جوش وخروشم که نمی دانم چه می کنم . شرح فراق تو را برای که باز گویم که تاب ندارد آن دلی وگوشی که مستمع سخنان درد آلود من باشد .غم عشق تو بیابان پرورم کرد ای نازنین ، برای رسیدن به تو از کدامین راه بیایم با کدامین نشانی ، مانند دیوانگان به این سو وآن سو کشیده می شوم . حال می دانم که اگر رو به دیارت آیم خجل خواهم شد وتاب وتوان از دست خواهم داد ، تو خود بگوی چه کنم .خواستم از بی وفایی تو خود را به دیار غریبی بیفکنم ولی دوری تورا تحمل نمی توانم کرد ومهر ومحبت تو پای مرا بسته است. اگر چه از پیش تو دورم ولی دلم با توست وتو را خواهانم هرگز به دیگری دل نخواهم بست چرا که دل من به مهر توممهور است .پیک صبا تو را رسوا کرد و راز مرا آب دیده برملا ساخت این راز گشایی ورسوایی هیچ کدام تقصیر من وتو نیست این خاصیت عاشقی است که همیشه راز ها را برملا می سازد. ای جان دیدی چگونه غم عشق ازراه رسید و ما را دچار کرد هنوز در پی وصل بودیم که یار به دیار دیگر شتافت ، روی به راهش کردم ولی انگار نه انگار که یاری دارد . من از او توقع داشتم یادی از من بکند ولی نه به امید او می توان نشست.

عاشق ومعشوق یکی اند . هردو عشقی دارند بر یکدیگر اما عشق عاشق جانسوز بود وعشق معشوق رخساره افروز بود ، عشق رخساره معشوق را سرخ  و رخساره عاشق را زرد می کند.


موضوعات یادداشت
<      1   2   3   4   5      >

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

31777

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
بهار 1384 - بسوز... این همه آتش سزای توست
::لوگوی دوستان::































::لینک دوستان::
آتش عشق
موازی
عاشق
سرزمین کتاب
خورشید خانم
قاصدک
پایگاه ادبی خزه
گلناز
سخن
واژه
کلاغ
دوات
ادبکده
دانلود موسیقی
شاعرانه ی دختر خاکی
ایران کلیپ
کلیپ پارت
انجمن نمایش عروسکی داول
معلم
فال حافظ
ایران فال
::آوای آشنا::
::نوای سوختن::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::