سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
 

 
   

بهار 1384 - بسوز... این همه آتش سزای توست
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:1
 

ایدین :: 84/1/10::  4:8 صبح

ای ستاره ما سلاممان بهانه است

عشقمان دورغ جاودانه است

در زمین زبان حق بریده اند

حق زبان تازیانه است

وانکه با تو صادقانه درد دل کند

های های گریه شبانه است

ای ستاره باورت نمی شود

در میان باغ بی ترانه زمین

ساقه های سبز آشتی شکسته است

لاله های سرخ دوستی فسرده است

غنچه های نورس امید

لب به خنده وانکرده مرده است

پرچم بلند سرو راستی

سر به خاک غم سپرده است!

ای ستاره ای ستاره غریب !

ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم

پس چرا به داد ما نمی رسد؟

ما صدای گریه مان به آسمان رسید

از خدا چرا صدا نمی رسد؟

بگذریم از این ترانه های درد

بگذریم از این فسانه های تلخ

ای که دست من به دانت نمی رسد

اشک من به دامن تو می چکد

با نسیم دلکش سحر

چشم خسته تو بسته می شود

بی تو در حصار این شب سیاه

عقده های گریه شبانه ام

در گلو شکسته می شود .......

Say It With A Rose... A romantic message for the


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/8::  3:12 صبح

نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن
نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن
ای نگاه تو پناهم !‌ تو ندانی چه گناهی ست
 خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن
تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی
خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن
 دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان
لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن
امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی ست
 ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن
 سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست
 آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن a


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/8::  3:2 صبح

با یه شکلات شروع شد
من یه شکلات گذاشتم تو دستش اونم یه شکلات گذاشت تو دست من
من بچه بودم اونم بچه بود
سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد
دید که منو میشناسه
خندیدم
گفت دوستیم؟
گفتم دوسته دوست
گفت تا کجا؟
گفتم دوستی که تا نداره
گفت تا مرگ
خندیدم و گفتم من که گفتم تا نداره
گفت باشه تا پس از مرگ
گفتم نه نه نه نه   تاااااااا نداره
گفت قبول تا اونجا که همه دوباره زنده بشن یعنی زندگی پس از مرگ بازم با هم دوستیم؟  تا بهشت تا جهنم تا هر جا که باشه منو تو با هم دوستیم؟
خندیدم گفتم تو براش تا هر جا که دلت میخواد یه تا بزار اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا اما من اصلا براش تا نمی زارم
نگام کرد نگاش کردم
باور نمیکرد
می دونستم اون میخواس حتما دوستیمون تا داشته باشه
دوستی بدون تا رو نمی فهمید


گف بیا برا دوستیمون یه نشونه بزاریم
گفتم باشه تو بزار
گفت شکلات
هر بار که همدیگرو می بینیم یه شکلات مال تو یکی مال من باشه؟
گفتم باشه
من باید یه شکلات میزاشتم تو دستش اونم یه شکلات تو دست من
باز همدیگرو نگاه می کردیم
عین یه دوست
دوسته دوست
من همه ی شکلاتامو باز می کردم می زاشتم تو دهنم و تند و تند می مکیدم
میگفت شکموووووو  تو دوست شکموی منی
و شکلاتشو می زاشت تو یه صندوقچه ی کوچولوی قشنگ
می گفتم بوخوررررررررش
می گفت تموم میشه میخوام تموم نشه  برای همیشه بمونه
صندوقش پر از شکلات شد  هیچ کدومشو نمیخورد
من همشو خورده بودم
گفتم اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها بوخورن یا کرمها اونوقت چی کار می کنی؟
گفت مواظبشون هسسستم
می گفت میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم
و من شکلاتامو میزاشتم تو دهنمو می گفتم نه نه نه
تا نه
دوستی که تا نداره

 

1 سال  2 سال   4 سال   7 سال  10 سال  20 سالش شده
اون بزرگ شده منم بزرگ شدم
من همه ی شکلاتامو خوردم  اون همه ی شکلاتاشو نگه داشت
اون آمده امشب تا خداحافظی کنه
می خواد بره  بره اون دور دورا
می گه می رم اما زود بر میگردم
من که میدونم می ره و بر نمی گرده
یادش رفت شکلاتشو بیاره
من که یادم نرفته
یه شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این برای خوردنه یه شکلاتم گذاشتم کف اون یکی دستش اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت
یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتاش
هر دو تا رو خورد
خندیدم
می دونستم دوستی من تا نداره
می دونستم دوستی اون تا داره
مثل همیشه
خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم اما اون هیچ کدومشونو نخورد
حالا با یه صندوق پر از شکلاتای نخورده چه میکنه!


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/8::  2:36 صبح

ننه خورشید یه پسر داشت ‚ کاکلش رنگ طلا بود
چشماش از پولک آبی ‚ حنجره ش پر از صدا بود
 ننه شب یه دخترک داشت پوستش از حریر مهتاب
تو چشاش صد تا ستاره گیسش از ابریشم ناب
دنبال دختر شب بود ‚ پسر عاشق خورشید
اما تو گردش تقویم ‚ اون رو یک لحظه نمی دید
گاهی می زد زیر آواز وقتی تنها می موندش
رو به تاریکی جاده با چشای باز می خوندش
هر جای قصه که باشی ‚ دلم از تو دور نمیشه
 تنها جای امن دیدار وعده گاه گرگ و میشه
دختر شب قصه هاش رو تو دل خودش می خونه
تا سپیده گوش بهزنگ صدای پس می مونه
 ننه شب می گه صدای دخترش یه جرم زشته
همیشه قصه ی نور رو دستای سایه نوشته
اما عمر قفل و زنجیر ‚ از قدیما بی دوومه
وقتی دخترک بخونه ‚ کار تاریکی تمومه
صداش رو به گوش خورشید می رسونه ! می روسنه
می خونه : مرد طلایی !‌ دلم از تو دور نمیشه
 همه ی عمر من و تو بعد از این تو گرگ و میشه


موضوعات یادداشت

ایدین :: 84/1/8::  2:26 صبح

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
 بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز همه مهر همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است
آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید چون برگ گل ناز است
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
 چون می نگرم او همه من من همه اویم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
 درسینه من نیز دلی گرم تر از اوست
او یک سر آسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
ما هر دو در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده جان محو تماشای بهاریم
ما آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم


موضوعات یادداشت
<      1   2   3   4   5      

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

31776

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
بهار 1384 - بسوز... این همه آتش سزای توست
::لوگوی دوستان::































::لینک دوستان::
آتش عشق
موازی
عاشق
سرزمین کتاب
خورشید خانم
قاصدک
پایگاه ادبی خزه
گلناز
سخن
واژه
کلاغ
دوات
ادبکده
دانلود موسیقی
شاعرانه ی دختر خاکی
ایران کلیپ
کلیپ پارت
انجمن نمایش عروسکی داول
معلم
فال حافظ
ایران فال
::آوای آشنا::
::نوای سوختن::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::